Monday, June 25, 2007

خدا در جزئیات است



God is in the details جمله معروف از «لودویگ وان در روهه» معمار آلمانی الاصل است. عبارت معروفتر وی Less is more است. او از این عبارات در بیان فلسفه معماری خاص خود استفاده کرده است.
من این جمله را از زبان Donal Trump میلیاردر آمریکایی در یکی از قسمتهای سریال واقعی دستیار (Apprentice) شنیدم و به نظرم جالب رسید.
توجه به جزئیات، بیش از آنکه در ظاهر می‌نماید، مهم است. مثلاً جزئیات رفتاری انسانها در برخورد با یکدیگر، را در نظر بگیرید. به عنوان مثال، در صحبت دو نفر با هم، اگر صحبتهای نفر اول برای نفر دوم جالب توجه باشد، به صورت ناخودآگاه، نفر دوم حرکات نفر اول را تقلید می‌کند. جزئیاتی مانند حالت چشمها، نوع لبخند، حرکات دست و بدن برای افرادی که عادت به بررسی این جزئیات دارند، می‌تواند بسیاری از اسرار طرف مقابل را افشا کند. افرادی را می‌شناسم که با یک صحبت چند دقیقه‌ای با کسی می‌توانند بسیاری از خصوصیات شخصیتی او را با دقت خوبی حدس بزنند. ذهن این افراد، در بررسی جزئیات رشد یافته و ناخودآگاه، جزئیات را مشاهده و تحلیل می‌کند.
به عنوان مثال دیگر، محصولات ساخت دست انسان است. مثلاًً محبوبیت بسیاری از انواع اتوموبیلها در قدرت موتور، ظاهر شیک و کلیاتی از این قبیل نیست. بلکه به دلیل جزئیاتی است که در طراحی آن به کار رفته است. دوستی داشتم که صاحب یک خودروی هوندا بود. در این نوع خودرو کنار پدال کلاچ محلی برای استراحت کف با و کاهش فاصله آن از کلاچ در نظر گرفته شده است. این نکته کوچک یکی از اولین مزایایی بود که این دوستم از اتوموبیلش برمی‌شمرد.
در هنر و موسیقی نیز، توجه به جزئیات قابل تأمل است. به نظر می‌رسد هرچه در جغرافیا به شرق و هرچه در زمان به عقب می‌رویم، توجه به جزئیات افزایش می‌یابد. مقایسه مینیاتور ایرانی و نقاشیهای چینی با نقاشی غربی، این نکته را روشن تر می‌کند. مقایسه کلیساهای سبک گوتیک با مساجد تقریبا هم عصر آن از این جهت جالب توجه است. کلیسای شهر کلن، ساختمانی مخوف، سیاه رنگ و بسیار بلند است. تا مدتهای مدید این ساختمان بلند ترین ساختمان دست بشر بوده. دیدن این بنا، عظمت و ابهت رابه رخ بیننده می‌کشد. ابهت و عظمتی که یادآور حال و هوای مذهبی قرون وسطای اروپاست. در حالیکه مسجد جامع اصفهان، ظرافت و دقت در جزئیات را به بیینده خود القاء می‌کند.





این تفاوت در محور زمان با تفاوت بیشتری نمایان است. نقاشیهای مدرن، کوبیسم، آبستره از دید ناظر غیر آشنا به نقاشی مانند من، تقریبا فاقد هرگونه جزئیاتی است. یا در موسیقیهای مدرن پاپ، قسمت عمده‌ای از حجم صدا با آکوردهای گوش‌ پر کن فاقد هر گونه جزئیاتی پر می‌شود. در کلیپهای تلوزیونی معمولاً بیش از چند ثانیه تصویری نمایش داده نمی‌شود و فرصت مشاهده جزئیات از تماشگر سلب می‌شود.

Monday, June 18, 2007

نبوغ یا الهام

در سیر مطالعه تاریخ علم، به شخصیتهای مختلفی بر می‌خوریم. درجه‌ای از علم که هم اکنون شاهد آن هستیم، مرهون این شخصیتها است. اغلب این شخصیتها، از ضریب هوشی بالایی برخوردار و عموما افراد سخت‌کوشی بوده‌اند. اما در این میان، بعضی از افراد به طرز خاصی نابغه بوده‌اند. بسیاری از اکتشافات و اختراعات اگر به دست مکتشفینشان یا مخترعینشان کشف یا اختراع نمی‌شدند، بعد از گذشت مدت زمانی، توسط افراد دیگری کشف یا اختراع می‌شدند. بسیاری دیگر نیز این ويژگی را نداشته‌اند.
بسیاری از نظریاتی که ما می‌شناسیم، قدم به قدم و مرحله به مرحله شکل گرفته‌اند. به عنوان مثال تئوری داروین که در زمان خود و تا مدتی بعد از آن از پر سر و صدا ترین نظریه‌ها محسوب می‌شد و بسیاری آن را به عنوان مهمترین اکتشاف قرن می‌نامیدند، از مدتها قبل مطرح بود. تئوری تکامل مدتها قبل توسط فردی به نام لامارک مطرح شده بود. داروین تنها بحث انتخاب طبیعی را به آن اضافه کرد. پدربزرگ داروین نیز خود در زمینه تکامل، نظریه خاص خود را داشت. اگر داروین نظریه‌اش را مطرح نمی‌کرد، دیر یا زود با گسترش سایر علوم، شخص دیگری کمی دیرتر این کار را می‌کرد.
اما بعضی از کشفیات به قدری یکباره اتفاق افتاده‌اند یا به قدری دور از ذهن بوده‌اند که بیشتر به نظر الهام غیبی می‌رسند. یکی از این نمونه‌ها نیوتن است. دنیای علم را می‌توان به دوران قبل از کتاب پرینسیپیا و دوران بعد از آن تقسیم کرد. بسیاری معتقدند که اولین فرمولاسیون تاریخ علم رابطه‌ای است که نشان دهنده جاذبه بین دو جرم است. قسمت عمده‌ای از ریاضیات و مکانیک کلاسیک از ابداعات نیوتن است. همه اینها درحالی است که نیوتون چیزی در حدود نصف زندگی خود را به مسائلی گذراند که هیچ نیتجه‌ای نداد. تحقیق در مورد تاریخ پایان دنیا از مستندات موجود مسیحی از جمله آنهاست. اینکه درکتاب معروف رمز داوینچی، نیوتن یکی از ر‌ؤسای انجمن مخفی حافظ اسرار مسیح معرفی شده، خیلی هم بی ربط نیست.
یکی دیگر از این نوع نوابغ، اینشتین است. تئوریهای نسبت او به قدری پیچیده و دور از ذهن است که سالها بعد از آن، تعداد افراد زیادی را نمی‌توان یافت که آن را کاملاً فهمیده باشند. خبرنگاری از یکی از دانشمندان معاصر اینتشتین که الان اسمش یادم نیست، پرسید: گفته می‌شود که تنها سه نفر تئوری اینشتن را کاملاً فهمیده‌اند و شما یکی از آن سه نفر هستید. نظرتان در این باره چیست؟ دانشمند مزبور به شوخی و جدی با تعجب جواب داده بود که نفر سوم کیست؟ معلوم نیست تئوریی که بعد از سالها هنوز فهم آن از عهده هر کسی برنمی‌آید، چگونه به ذهن اینشتین رسیده است.
شاید اگر نیوتن و اینتشتین تئوریهای خود را مطرح نمی‌کردند، حداقل تا اکنون هیچ فرد دیگری توان بازی نقش آنها را نمی‌داشت. اگر این انسانها نبودند، احتمالاً الان دنیا شکل کاملاً متفاوتی داشت. از سوی دیگر، شاید نیوتنها و اینتشتینهای دیگری باید وجود می‌داشته‌اند که به هر دلیل به منصه ظهور نرسیده‌اند و تئوریهایی که باید کشف می‌کردند، منتظر کسی هستند تا پیدایشان کند.

Friday, June 8, 2007

اعتراف به قتل

شاید همه ما کما بیش اسم داروین و نظریه تکامل او را شنیده باشیم. تعمق در این نظریه، نتایج وحشتناکی در بر دارد. خود داروین مدتها تئوری خود را منتشر نکرد و انتشار آن را مشابه اعتراف به قتل می‌دانست. اهمیت این مسئله باعث شد که کمی راجع به این تئوری مطالعه کنم. چند نکته که در این نظریه به نظرم جالب رسیده‌اند را نوشته‌ام.

اختلاف ژنتیکی ما با قوم و خویش نزدیکترمان در قبیله میمونها (شامپانزه) کمتر از اختلاف ژنتیکی انواع میمونها با هم است. تفاوت ما و نوع پیشرفته میمونها بسیار کمتر از چیزی است که ظاهرمان نشان می‌دهد.

به نظر می‌رسد که سطح آستانه‌ای از تکامل ژنتیکی و فیزیکی برای شروع چرخه مثبت تکامل اجتماعی وجود دارد. عبور از این سطح آستانه، می‌تواند تکامل اجتماعی را شروع کند. انسان با اختلاف ناچیزی نسبت به میمون از این خط رد شده است و نتیجتاً تکامل اجتماعی خود را شروع کرده است. تکامل خط، نقطه عطفی در تکامل اجتماعی انسان به وجود آورده است. شاید بتوان انقلاب انفورماتیک را نقطه عطف دیگری در این راستا دانست.

بررسی خط زمانی تاریخچه زمین خالی از لطف نیست. من نمونه‌ای را از کتاب «تاریخچه مختصری از تقریباً همه چیز» می‌آورم. اگر تاریخچه ۴/۵ میلیارد سالی زمین را در یک روز خلاصه کنیم، ساعت ۴:۳۰ صبح، فرم ساده حیات به وجود آمد. ۱۶ ساعت بعدی، اتفاق مهمی نیفتاده تا ساعت حوال ۹ بعد از ظهر که اولین حیوانات دریایی به وجود آمدند. حوالی ساعت ۱۰:۰۰ بعد از ظهر گیاهان خشکیها را پوشاندند. دایناسورها ساعت ۱۱ شب به وجود آمدند و بیست دقیقه بعد منقرض شدند و عصر پستانداران شروع شد. انسان یک دقیقه و هفده ثانیه قبل از نیمه شب پیدا شد. کل تاریخ شناخته شده بشر در این مقیاس به بیش از چند ثانیه نمی‌رسد.

اختلاف ژنتیکی انسان با انواع پیشرفته میمون کمتر از ۱ درصد است در حالی که این اختلاف در افراد مختلف انسان به حدود یک دهم درصد می‌رسد. یعنی اختلاف ژنتیکی انسان با میمون تنها ۱۰ در برابر اختلاف انسانهای مختلف با یکدیگر است.

نکته دیگر اینست که به خصوص در چند صد سال گذشته، زاد و ولد و زنده ماندن انسان، خیلی ربطی به ویژگیهای ژنتیکی او ندارد و به این ترتیب چرخه تکامل انتخاب طبیعی در انسان متوقف شده است. تولید موارد خوراکی در مقیاس انبوه و صنعتی، مکانیزمهای کنترل جمعیت ابزارهای انتخاب طبیعی را از بین برده‌اند. افراد قویتر و ضعیفتر، باهوش تر و کم هوش تر از یک میزان شانس برای تولید نسل و انتقال ژن به نسل بعدی برخوردار هستند. این در حالی است که چرخه انتخاب طبیعی، غیر از موارد جزئی که تحت تاثیر انسان قرار گرفته‌اند، کماکان ادامه دارد. انسان در مسابقه ژنتیک، متوقف شده است. تصور آینده دراز مدت، در حدود چند میلیون سال بعد، جالب خواهد بود. شاید در این زمان، موجودات دیگری به هوش برسند و چه بسا که این موجودات جامعه‌ای را به وجود آورند که در آنها تکامل ژنتیک متوقف نشود و به این ترتیب شاید چند ملیون سال بعد، انسان باهوش ترین موجود کره زمین نباشد.

فاجعه‌آمیز ترین نتیجه‌ای که از نظریه تکامل انتخاب طبیعی (یا از هر تئوری تکامل دیگر) ناشی می‌شود، نسبی بودن اخلاق است. با قبول این فرضیه، احساسات و عواطف انسان و چیزی که ما آن به عنوان اخلاق می‌شناسیم، اصالت خاصی ندارد و تنها به این دلیل در انسان به وجود آمده و به صورت ژنتیک به نسل بعد منتقل می‌شود که در دورانی به اندازه کافی طولانی از تکامل تدریجی بشر، باعث بقای نسل او بوده است. مشاهدات تاریخی نیز این مطلب را تایید می‌کنند. به عنوان مثال غریزه مادری یا نوعدوستی تنها به این دلیل در بشر به وجود آمده که باعث می‌شده، اطفال بیشتری به مرحله بعدی برسند و ژنهای یک نسل بیشتر به نسل بعد انتقال یابند.

Sunday, June 3, 2007

غیرت گربه‌ای

قصد دارم مطلبی در مورد نرم‌افزار Google Earth و معرفی آن بنویسم. نقداً خبر بامزه‌ای از نیویورک تایمز را داشته باشید:

گوگل به سرویس Google Maps قابلیت جدیدی با عنوان Street View را اضافه کرده است. با این قابلیت امکان زوم کردن روی خیابانهای بعضی از شهرهای بزرگ، ایجاد شده است.

خانمی به دلیل مشخص بودن گربه‌اش در نقشه خیابان‌اش از گوگل شکایت کرده است. این خانم با وارد کردن آدرس منزلش و زوم کردن، متوجه شد که مانتی گربه محبوبش در بالکن طبقه دوم در عکس خیابان در گوگل قابل مشاهده است. این خانم از گوگل به عنوان نقض حریم خصوصی شکایت کرده است.

اصل خبر را می‌توانید اینجا ببینید

Friday, June 1, 2007

تله اسکرین

یکی از معروفترین کتابهای جرج ارول، کتاب ۱۹۸۴ است. این کتاب در سال ۱۹۴۹ نوشته شده است. در ۱۹۸۴، حکومتی توتالیترین به تصویر کشیده شده که با استفاده از تکنولوژی روز، افکار تک تک افراد جامعه را کنترل می‌کند. سرکرده این حکومت که Big Brother نامیده می‌شود، شباهت زیادی به استالین دارد و کلا فضای کتاب استعاره‌ای از شوروی وقت است.

وزارت حقیقت Ministry of truth با استفاده از ابزاری به نام TeleScreen که در همه میدانها و خانه‌ها کار گذاشته شده، سخنرانیهای برادر بزرگ را در حجم زیاد پخش می‌کند. تله اسکرین دو طرفه است و کارکنان وزارت حقیقت، با کنترل کردن اتفاقی تله اسکرینها زندگی خصوصی مردم را نیز کنترل می‌کنند.

این کتاب به همراه کتاب نامی دیگر این نویسنده با نام قلعه حیوانات در شوروی مدت مدیدی ممنوع بوده‌اند.

نکته جالب قضیه اینجاست، که تلوزیون به صورت تجاری حوالی سالهای ۱۹۴۰ به بازار معرفی شد و طبعاً چند سالی طول کشیده است که همه گیر شود. بعید به نظر می‌رسد، که کارکردی که ما اکنون از تلوزیون می‌شناسیم، در آن زمان نیز حاکم بوده باشد . پیش‌بینی نویسنده از این که این ابزار چه می‌تواند بر سر نوع بشر بیاورد، حاکی از نبوغ اوست.

جایگاهی که تلویزیون در اجتماع پیدا کرده، بسیار جالب توجه است. من خانواده‌ای را می‌شناسم که دغدغه تهیه شام ساده شب را به معنای واقعی کلمه و بدون اغراق دارند، ولی اولین نگرانیشان تبدیل تلوزیون سیاه و سفید ۱۴ اینچی شان به یک تلوزیون رنگی با همان ابعاد است.

با کمی دقت در نحوه استفاده از این وسیله در اطرافیان، این نکته مشخص می‌شود که تلوزیون به طور معمول روشن است، صرفنظر از اینکه برنامه خاصی دارد یا ندارد. اولین تهدید، گرفتن وقت تفکر و تعمق است. دیگر شما نیستید که باید به چیزی فکر کنید. فضای خانه شما با چیزی پر می‌شود که از طریق دستگاه تلوزیون به آن تزریق می‌شود. این طور می‌شود که انسان مدرن، انسانی سطحی است که وقت تعمق ندارد و مختصر وقتی که برایش باقی می‌ماند، با ابزارهایی مثل تلوزیون به صورت از پیش برنامه‌ریزی شده پر می‌شود.

گاهی وقتی که تاریخ می‌خوانم از این تعجب می‌کنم که قبل از انقلاب صنعتی و اختراع ماشین بخار، بشر در مدت هزاران سال، پیشرفت قابل ملاحظه‌ای از نظر تکنیکی نکرده است. در بازدید از موزه آبگینه ظرفهایی را از دو هزار سال پیش می‌توانید ببینید که اگر سالم بودند، از دیدن آن در بلور فروشیهای سطح شهر تعجب نمی‌کردید. ستونهای تخت جمشید را بعید می‌دانم اگر زمان قاجار بدون جرثقیل می‌توانستند در محل خود نصب کنند. این به جای خود، ولی بدتر از آن به نظر می‌رسد که بشر در بسیاری از زمینه‌ها پس رفت قابل ملاحظه‌ای کرده است. چرا بعد از ۷۰۰ سال، حافظ دیگری ظهور نکرده است. آیا به دلیل کاهش سطح تفکر انسان مدرن نیست.

نکته دیگر برنامه ریزی گروهی انسانها از طریق تلوزیون است، تلوزیون از رنگ لباس و اصطلاحات کوچه بازاری گرفته تا عقاید مذهبی و سیاسی مردم را تعیین می‌کند. معلوم می‌کند که مردم باید چه بخورند، چه بنوشند وقت خود را چطور بگذارنند و هزار چیز دیگر. به این ترتیب فردیت انسانها کمرنگ تر شده و مردم مطابق قالبهای از پیش تعیین شده موسسات اقتصادی و سیاسی قالب بندی می‌شوند.

انبوهی اطلاعات، نیز مشکلی است که در چند ساله گذشته به تله اسکرین قصه ما اضافه شده. پیشرفت مخابرات ماهواره‌ای و تعداد چند هزار تایی کانالهایی که از طریق این رسانه در دسترس قرار گرفته، قوزی بالای قوز قبلی اضافه کرده است. قسمت عمده‌ای از همان وقت نداشته، به جای تماشای برنامه به تورق کانالهای تلوزیون با چند ثانیه تأمل روی هر کانال می‌گذرد.

از دوستانم دو نفر را می‌شناسم که عطای تله‌ اسکرین را به لقایش بخشیده‌اند (یا لقایش را به عطایش)، و از خیر داشتن این دستگاه در منزل گذشته‌اند. یکی از دو شریف، در عوض هر کتابی را که من می‌شناسم و دوست داشتم خوانده باشم خوانده است. فکر کنم معامله خوبی کرده.