Tuesday, August 14, 2007
اساس کشی
SaeedMirzai.blogfa.com
Sunday, July 29, 2007
که ایزد در بیابانت دهد باز
این جملات از مادر ترزا، روحانی معروف هندی است. من این جملات را در کتاب «برای هر مشکلی راه حلی معنوی وجود دارد» اثر دکتر وین دایر خواندم.
این مسئله از دو بعد شخصی و اجتماعی قابل بررسی است.
از بعد شخصیِ، این طرز تفکر یک جورایی آدم را بیمه میکند. یعنی حسنش اینست که وقتی از پشت خنجر میخوریِِِ، لا اقل شوکه نمیشوی، یا حداقل به خودت میگویی خوب شد که من از قبل پیشبینی کرده بودم. البته خیلیها معتقدند که آینده از طرز تفکر و در نتیجه رفتار ما ساخته میشود. که این هم حرفی است.
ولی من به دلیل خودخواهیهای خاص خودم، ترجیح میدهم موضع خود را امن نگه دارم. وقتی به کسی هر کمکی که از دستم برمیآید انجام میدهم، با این اطمینان است که اگر من نیازمند این کمک باشم، همان فرد کمکم نخواهد کرد و به قول باز وین دایر، این معامله من با خدا یا جهان هستی است نه با کسی که به او کمک میکنم.
بعد شخصی مسئله به همین سادگی حل میشود ولی ابعاد اجتماعی یا بعد خارجی آن نیاز به تأمل بیشتری دارد. اول اینکه کسی که به این شکل فکر میکند چقدر میتواند دوام بیاورد و کی سر خورده و نادم خواهد شد ؟ مگر هر کسی چقدر وقت، پول و انرژی دارد که صرف بقیه کند و هیچ وقت انتظار برگشت آنها را نداشته باشد.
نکته دیگر، بازتابی است که کمکهای این چنینی در طرف مقابل یا در اجتماع ممکن است داشته باشند.
من معتقدم که این گونه کمکها، خیلی موقعها به ضرر مستقیم کمک گیرنده است. من چندین مورد را شاهد بودهام که کمک گیرنده، به گرفتن کمک عادت کرده و انگیزه حرکت و تلاش از او سلب شده است.
بدترین ظلمی که در حق فقیر میتوان کرد، اینست که او را به صدقه خواری عادت داد. همین طرز تفکر باعث شده که من عقیدهای به کمک کردن مستقیم نداشته باشم
کسانی که برای گرفتن کمک جلوی آدم را میگیرند، برای من مشکل بزرگی هستند. منظورم کسانی هستند که جلوی بیمارستانها یا در خیابان مشکلشان را مطرح میکنند. که مثلا زنم مریض است و در بیمارستان است و نیازمند فلان قدر پول. اوائل خیلی توجه نمیکردم و رد میشدم. بعد از مدتی دیدم وجدانم درد میکند. تصور اینکه پولی که برای من آن چنان چیز بزرگی نیست، میتواند زندگی کسی را متحول کند و من این کار را نکنم، دردناک بود. در دو سه مورد بعدی، پیگیر ماجرا شدم. به طرف گفتم که پول مشکلی نیست، ولی من پول را به تو نمیدهم بلکه به بیمارستان میدهم و این شماره تلفن. با مسئول شرکت تماس بگیر کارت را راه میاندازد. فکر کنم سه یا چهار مورد این طوری پیش آمد که از هیچ کدامشان خبری نشد. الان دوباره به روال سابقم برگشتم و سعی میکنم یک جوری با درد وجدان کنار بیایم.
Wednesday, July 4, 2007
شیوا و شاهنامه
از آنجا که این وبلاگ خوانندهای ندارد و یکی دو نفری که به آن سری میزنندِ، شخصاً مرا میشناسند، نیازی به معرفی دختر شش سالهام، شیوا نیست. مدتی بود که دنبال یک شعر جدی برای شیوا میگشتم. شعری کمی جدی تر از شعرهای جی جی به دبستان میرود مهد کودکی. اولین چیزی که به ذهنم رسید، پروین اعتصامی بود. بعد از امتحان یکی دو شعر، نظرم راجع به اینکه شعر پروین کودکانه است عوض شد. حافظ و مولوی و سعدی هم زیاد مناسب بچه نبود.
تا این که شیوا در مهد کودک نقش راوی ۲ را در تئاتر کوتاهی به عهده گرفت که موضوع آن داستان بسیار مختصر شده زال بود. متوجه شدم که شیوا به داستان شاهنامه علاقه مند شده. یکی دو کتاب از داستانهای شاهنامه از نمایشگاه کتاب برایش خریدم. بعد از خواندن داستان هفت خان افراسیاب، همین بخش را از شاهنامه برایش خواندم. علیرغم تصور من، برایش بسیار جالب بود و خیلی جذب شد. تا جایی که حاضر میشد از کارتون برنامه کودک به نفع شنیدن شاهنامه صرفنظر کند. یکی دو بیتی را که برایش جالب به نظر میرسید نیز حفظ کرد.
نکتهای که به خصوص در شاهنامه نگرانش بودم، خشونتهای موجود در داستان حماسی شاهنامه بود. انتظار داشتم که تصویر صحنههای کشتار و جنگ، موج ترسش را فراهم کند. در این مورد نیز بر خلاف تصور من، هیچ مشکلی را حداقل در ظاهر پیش نیاورد.
اکنون حدود دو هفتهایست که دو روزی یکبار، یکی دو قسمت از شاهنامه را با هم میخوانیم. تا این جا که خیلی تجربه جالبی است.
Monday, June 25, 2007
خدا در جزئیات است
من این جمله را از زبان Donal Trump میلیاردر آمریکایی در یکی از قسمتهای سریال واقعی دستیار (Apprentice) شنیدم و به نظرم جالب رسید.
توجه به جزئیات، بیش از آنکه در ظاهر مینماید، مهم است. مثلاً جزئیات رفتاری انسانها در برخورد با یکدیگر، را در نظر بگیرید. به عنوان مثال، در صحبت دو نفر با هم، اگر صحبتهای نفر اول برای نفر دوم جالب توجه باشد، به صورت ناخودآگاه، نفر دوم حرکات نفر اول را تقلید میکند. جزئیاتی مانند حالت چشمها، نوع لبخند، حرکات دست و بدن برای افرادی که عادت به بررسی این جزئیات دارند، میتواند بسیاری از اسرار طرف مقابل را افشا کند. افرادی را میشناسم که با یک صحبت چند دقیقهای با کسی میتوانند بسیاری از خصوصیات شخصیتی او را با دقت خوبی حدس بزنند. ذهن این افراد، در بررسی جزئیات رشد یافته و ناخودآگاه، جزئیات را مشاهده و تحلیل میکند.
به عنوان مثال دیگر، محصولات ساخت دست انسان است. مثلاًً محبوبیت بسیاری از انواع اتوموبیلها در قدرت موتور، ظاهر شیک و کلیاتی از این قبیل نیست. بلکه به دلیل جزئیاتی است که در طراحی آن به کار رفته است. دوستی داشتم که صاحب یک خودروی هوندا بود. در این نوع خودرو کنار پدال کلاچ محلی برای استراحت کف با و کاهش فاصله آن از کلاچ در نظر گرفته شده است. این نکته کوچک یکی از اولین مزایایی بود که این دوستم از اتوموبیلش برمیشمرد.
در هنر و موسیقی نیز، توجه به جزئیات قابل تأمل است. به نظر میرسد هرچه در جغرافیا به شرق و هرچه در زمان به عقب میرویم، توجه به جزئیات افزایش مییابد. مقایسه مینیاتور ایرانی و نقاشیهای چینی با نقاشی غربی، این نکته را روشن تر میکند. مقایسه کلیساهای سبک گوتیک با مساجد تقریبا هم عصر آن از این جهت جالب توجه است. کلیسای شهر کلن، ساختمانی مخوف، سیاه رنگ و بسیار بلند است. تا مدتهای مدید این ساختمان بلند ترین ساختمان دست بشر بوده. دیدن این بنا، عظمت و ابهت رابه رخ بیننده میکشد. ابهت و عظمتی که یادآور حال و هوای مذهبی قرون وسطای اروپاست. در حالیکه مسجد جامع اصفهان، ظرافت و دقت در جزئیات را به بیینده خود القاء میکند.
این تفاوت در محور زمان با تفاوت بیشتری نمایان است. نقاشیهای مدرن، کوبیسم، آبستره از دید ناظر غیر آشنا به نقاشی مانند من، تقریبا فاقد هرگونه جزئیاتی است. یا در موسیقیهای مدرن پاپ، قسمت عمدهای از حجم صدا با آکوردهای گوش پر کن فاقد هر گونه جزئیاتی پر میشود. در کلیپهای تلوزیونی معمولاً بیش از چند ثانیه تصویری نمایش داده نمیشود و فرصت مشاهده جزئیات از تماشگر سلب میشود.
Monday, June 18, 2007
نبوغ یا الهام
در سیر مطالعه تاریخ علم، به شخصیتهای مختلفی بر میخوریم. درجهای از علم که هم اکنون شاهد آن هستیم، مرهون این شخصیتها است. اغلب این شخصیتها، از ضریب هوشی بالایی برخوردار و عموما افراد سختکوشی بودهاند. اما در این میان، بعضی از افراد به طرز خاصی نابغه بودهاند. بسیاری از اکتشافات و اختراعات اگر به دست مکتشفینشان یا مخترعینشان کشف یا اختراع نمیشدند، بعد از گذشت مدت زمانی، توسط افراد دیگری کشف یا اختراع میشدند. بسیاری دیگر نیز این ويژگی را نداشتهاند.
بسیاری از نظریاتی که ما میشناسیم، قدم به قدم و مرحله به مرحله شکل گرفتهاند. به عنوان مثال تئوری داروین که در زمان خود و تا مدتی بعد از آن از پر سر و صدا ترین نظریهها محسوب میشد و بسیاری آن را به عنوان مهمترین اکتشاف قرن مینامیدند، از مدتها قبل مطرح بود. تئوری تکامل مدتها قبل توسط فردی به نام لامارک مطرح شده بود. داروین تنها بحث انتخاب طبیعی را به آن اضافه کرد. پدربزرگ داروین نیز خود در زمینه تکامل، نظریه خاص خود را داشت. اگر داروین نظریهاش را مطرح نمیکرد، دیر یا زود با گسترش سایر علوم، شخص دیگری کمی دیرتر این کار را میکرد.
اما بعضی از کشفیات به قدری یکباره اتفاق افتادهاند یا به قدری دور از ذهن بودهاند که بیشتر به نظر الهام غیبی میرسند. یکی از این نمونهها نیوتن است. دنیای علم را میتوان به دوران قبل از کتاب پرینسیپیا و دوران بعد از آن تقسیم کرد. بسیاری معتقدند که اولین فرمولاسیون تاریخ علم رابطهای است که نشان دهنده جاذبه بین دو جرم است. قسمت عمدهای از ریاضیات و مکانیک کلاسیک از ابداعات نیوتن است. همه اینها درحالی است که نیوتون چیزی در حدود نصف زندگی خود را به مسائلی گذراند که هیچ نیتجهای نداد. تحقیق در مورد تاریخ پایان دنیا از مستندات موجود مسیحی از جمله آنهاست. اینکه درکتاب معروف رمز داوینچی، نیوتن یکی از رؤسای انجمن مخفی حافظ اسرار مسیح معرفی شده، خیلی هم بی ربط نیست.
یکی دیگر از این نوع نوابغ، اینشتین است. تئوریهای نسبت او به قدری پیچیده و دور از ذهن است که سالها بعد از آن، تعداد افراد زیادی را نمیتوان یافت که آن را کاملاً فهمیده باشند. خبرنگاری از یکی از دانشمندان معاصر اینتشتین که الان اسمش یادم نیست، پرسید: گفته میشود که تنها سه نفر تئوری اینشتن را کاملاً فهمیدهاند و شما یکی از آن سه نفر هستید. نظرتان در این باره چیست؟ دانشمند مزبور به شوخی و جدی با تعجب جواب داده بود که نفر سوم کیست؟ معلوم نیست تئوریی که بعد از سالها هنوز فهم آن از عهده هر کسی برنمیآید، چگونه به ذهن اینشتین رسیده است.
شاید اگر نیوتن و اینتشتین تئوریهای خود را مطرح نمیکردند، حداقل تا اکنون هیچ فرد دیگری توان بازی نقش آنها را نمیداشت. اگر این انسانها نبودند، احتمالاً الان دنیا شکل کاملاً متفاوتی داشت. از سوی دیگر، شاید نیوتنها و اینتشتینهای دیگری باید وجود میداشتهاند که به هر دلیل به منصه ظهور نرسیدهاند و تئوریهایی که باید کشف میکردند، منتظر کسی هستند تا پیدایشان کند.
Friday, June 8, 2007
اعتراف به قتل
شاید همه ما کما بیش اسم داروین و نظریه تکامل او را شنیده باشیم. تعمق در این نظریه، نتایج وحشتناکی در بر دارد. خود داروین مدتها تئوری خود را منتشر نکرد و انتشار آن را مشابه اعتراف به قتل میدانست. اهمیت این مسئله باعث شد که کمی راجع به این تئوری مطالعه کنم. چند نکته که در این نظریه به نظرم جالب رسیدهاند را نوشتهام.
اختلاف ژنتیکی ما با قوم و خویش نزدیکترمان در قبیله میمونها (شامپانزه) کمتر از اختلاف ژنتیکی انواع میمونها با هم است. تفاوت ما و نوع پیشرفته میمونها بسیار کمتر از چیزی است که ظاهرمان نشان میدهد.
به نظر میرسد که سطح آستانهای از تکامل ژنتیکی و فیزیکی برای شروع چرخه مثبت تکامل اجتماعی وجود دارد. عبور از این سطح آستانه، میتواند تکامل اجتماعی را شروع کند. انسان با اختلاف ناچیزی نسبت به میمون از این خط رد شده است و نتیجتاً تکامل اجتماعی خود را شروع کرده است. تکامل خط، نقطه عطفی در تکامل اجتماعی انسان به وجود آورده است. شاید بتوان انقلاب انفورماتیک را نقطه عطف دیگری در این راستا دانست.
بررسی خط زمانی تاریخچه زمین خالی از لطف نیست. من نمونهای را از کتاب «تاریخچه مختصری از تقریباً همه چیز» میآورم. اگر تاریخچه ۴/۵ میلیارد سالی زمین را در یک روز خلاصه کنیم، ساعت ۴:۳۰ صبح، فرم ساده حیات به وجود آمد. ۱۶ ساعت بعدی، اتفاق مهمی نیفتاده تا ساعت حوال ۹ بعد از ظهر که اولین حیوانات دریایی به وجود آمدند. حوالی ساعت ۱۰:۰۰ بعد از ظهر گیاهان خشکیها را پوشاندند. دایناسورها ساعت ۱۱ شب به وجود آمدند و بیست دقیقه بعد منقرض شدند و عصر پستانداران شروع شد. انسان یک دقیقه و هفده ثانیه قبل از نیمه شب پیدا شد. کل تاریخ شناخته شده بشر در این مقیاس به بیش از چند ثانیه نمیرسد.
اختلاف ژنتیکی انسان با انواع پیشرفته میمون کمتر از ۱ درصد است در حالی که این اختلاف در افراد مختلف انسان به حدود یک دهم درصد میرسد. یعنی اختلاف ژنتیکی انسان با میمون تنها ۱۰ در برابر اختلاف انسانهای مختلف با یکدیگر است.
نکته دیگر اینست که به خصوص در چند صد سال گذشته، زاد و ولد و زنده ماندن انسان، خیلی ربطی به ویژگیهای ژنتیکی او ندارد و به این ترتیب چرخه تکامل انتخاب طبیعی در انسان متوقف شده است. تولید موارد خوراکی در مقیاس انبوه و صنعتی، مکانیزمهای کنترل جمعیت ابزارهای انتخاب طبیعی را از بین بردهاند. افراد قویتر و ضعیفتر، باهوش تر و کم هوش تر از یک میزان شانس برای تولید نسل و انتقال ژن به نسل بعدی برخوردار هستند. این در حالی است که چرخه انتخاب طبیعی، غیر از موارد جزئی که تحت تاثیر انسان قرار گرفتهاند، کماکان ادامه دارد. انسان در مسابقه ژنتیک، متوقف شده است. تصور آینده دراز مدت، در حدود چند میلیون سال بعد، جالب خواهد بود. شاید در این زمان، موجودات دیگری به هوش برسند و چه بسا که این موجودات جامعهای را به وجود آورند که در آنها تکامل ژنتیک متوقف نشود و به این ترتیب شاید چند ملیون سال بعد، انسان باهوش ترین موجود کره زمین نباشد.
فاجعهآمیز ترین نتیجهای که از نظریه تکامل انتخاب طبیعی (یا از هر تئوری تکامل دیگر) ناشی میشود، نسبی بودن اخلاق است. با قبول این فرضیه، احساسات و عواطف انسان و چیزی که ما آن به عنوان اخلاق میشناسیم، اصالت خاصی ندارد و تنها به این دلیل در انسان به وجود آمده و به صورت ژنتیک به نسل بعد منتقل میشود که در دورانی به اندازه کافی طولانی از تکامل تدریجی بشر، باعث بقای نسل او بوده است. مشاهدات تاریخی نیز این مطلب را تایید میکنند. به عنوان مثال غریزه مادری یا نوعدوستی تنها به این دلیل در بشر به وجود آمده که باعث میشده، اطفال بیشتری به مرحله بعدی برسند و ژنهای یک نسل بیشتر به نسل بعد انتقال یابند.
Sunday, June 3, 2007
غیرت گربهای
قصد دارم مطلبی در مورد نرمافزار Google Earth و معرفی آن بنویسم. نقداً خبر بامزهای از نیویورک تایمز را داشته باشید:
گوگل به سرویس Google Maps قابلیت جدیدی با عنوان Street View را اضافه کرده است. با این قابلیت امکان زوم کردن روی خیابانهای بعضی از شهرهای بزرگ، ایجاد شده است.
خانمی به دلیل مشخص بودن گربهاش در نقشه خیاباناش از گوگل شکایت کرده است. این خانم با وارد کردن آدرس منزلش و زوم کردن، متوجه شد که مانتی گربه محبوبش در بالکن طبقه دوم در عکس خیابان در گوگل قابل مشاهده است. این خانم از گوگل به عنوان نقض حریم خصوصی شکایت کرده است.
اصل خبر را میتوانید اینجا ببینید
Friday, June 1, 2007
تله اسکرین
یکی از معروفترین کتابهای جرج ارول، کتاب ۱۹۸۴ است. این کتاب در سال ۱۹۴۹ نوشته شده است. در ۱۹۸۴، حکومتی توتالیترین به تصویر کشیده شده که با استفاده از تکنولوژی روز، افکار تک تک افراد جامعه را کنترل میکند. سرکرده این حکومت که Big Brother نامیده میشود، شباهت زیادی به استالین دارد و کلا فضای کتاب استعارهای از شوروی وقت است.
وزارت حقیقت Ministry of truth با استفاده از ابزاری به نام TeleScreen که در همه میدانها و خانهها کار گذاشته شده، سخنرانیهای برادر بزرگ را در حجم زیاد پخش میکند. تله اسکرین دو طرفه است و کارکنان وزارت حقیقت، با کنترل کردن اتفاقی تله اسکرینها زندگی خصوصی مردم را نیز کنترل میکنند.
این کتاب به همراه کتاب نامی دیگر این نویسنده با نام قلعه حیوانات در شوروی مدت مدیدی ممنوع بودهاند.
نکته جالب قضیه اینجاست، که تلوزیون به صورت تجاری حوالی سالهای ۱۹۴۰ به بازار معرفی شد و طبعاً چند سالی طول کشیده است که همه گیر شود. بعید به نظر میرسد، که کارکردی که ما اکنون از تلوزیون میشناسیم، در آن زمان نیز حاکم بوده باشد . پیشبینی نویسنده از این که این ابزار چه میتواند بر سر نوع بشر بیاورد، حاکی از نبوغ اوست.
جایگاهی که تلویزیون در اجتماع پیدا کرده، بسیار جالب توجه است. من خانوادهای را میشناسم که دغدغه تهیه شام ساده شب را به معنای واقعی کلمه و بدون اغراق دارند، ولی اولین نگرانیشان تبدیل تلوزیون سیاه و سفید ۱۴ اینچی شان به یک تلوزیون رنگی با همان ابعاد است.
با کمی دقت در نحوه استفاده از این وسیله در اطرافیان، این نکته مشخص میشود که تلوزیون به طور معمول روشن است، صرفنظر از اینکه برنامه خاصی دارد یا ندارد. اولین تهدید، گرفتن وقت تفکر و تعمق است. دیگر شما نیستید که باید به چیزی فکر کنید. فضای خانه شما با چیزی پر میشود که از طریق دستگاه تلوزیون به آن تزریق میشود. این طور میشود که انسان مدرن، انسانی سطحی است که وقت تعمق ندارد و مختصر وقتی که برایش باقی میماند، با ابزارهایی مثل تلوزیون به صورت از پیش برنامهریزی شده پر میشود.
گاهی وقتی که تاریخ میخوانم از این تعجب میکنم که قبل از انقلاب صنعتی و اختراع ماشین بخار، بشر در مدت هزاران سال، پیشرفت قابل ملاحظهای از نظر تکنیکی نکرده است. در بازدید از موزه آبگینه ظرفهایی را از دو هزار سال پیش میتوانید ببینید که اگر سالم بودند، از دیدن آن در بلور فروشیهای سطح شهر تعجب نمیکردید. ستونهای تخت جمشید را بعید میدانم اگر زمان قاجار بدون جرثقیل میتوانستند در محل خود نصب کنند. این به جای خود، ولی بدتر از آن به نظر میرسد که بشر در بسیاری از زمینهها پس رفت قابل ملاحظهای کرده است. چرا بعد از ۷۰۰ سال، حافظ دیگری ظهور نکرده است. آیا به دلیل کاهش سطح تفکر انسان مدرن نیست.
نکته دیگر برنامه ریزی گروهی انسانها از طریق تلوزیون است، تلوزیون از رنگ لباس و اصطلاحات کوچه بازاری گرفته تا عقاید مذهبی و سیاسی مردم را تعیین میکند. معلوم میکند که مردم باید چه بخورند، چه بنوشند وقت خود را چطور بگذارنند و هزار چیز دیگر. به این ترتیب فردیت انسانها کمرنگ تر شده و مردم مطابق قالبهای از پیش تعیین شده موسسات اقتصادی و سیاسی قالب بندی میشوند.
انبوهی اطلاعات، نیز مشکلی است که در چند ساله گذشته به تله اسکرین قصه ما اضافه شده. پیشرفت مخابرات ماهوارهای و تعداد چند هزار تایی کانالهایی که از طریق این رسانه در دسترس قرار گرفته، قوزی بالای قوز قبلی اضافه کرده است. قسمت عمدهای از همان وقت نداشته، به جای تماشای برنامه به تورق کانالهای تلوزیون با چند ثانیه تأمل روی هر کانال میگذرد.
Monday, May 28, 2007
کتاب صوتی
یکی از دوستانم که در استرالیا زندگی میکند، چند وقت پیش برای مدتی به تهران آمده بود و در این مدت توانست یکی از عادتهای مضرش را به من هم تسری بدهد. مواظب باشید، شما نگیرید.
یکی از آفات مدرنیته، افزایش سرعت زندگی و به تبع آن کاهش عمق آن است. متوسط زمانی که عموم مردم صرف موسیقی یا کتاب خواندن میکنند، روز به روز در حال کاهش است. پیدا کردن راههایی برای مقابله با این بحران، میتواند تأثیر قابل ملاحظهای در کیفیت زندگی داشته باشد. خاموش کردن تلوزیون یکی از این راهها است که شاید بعداً یک پستی راجع بهش بنویسم. دیگر از این راهها گوش کردن به محتویات صوتی و به طور خاص کتاب صوتی است.
با خرید یک mp3 player ارزان قیمت و نوار کاست تبدیل، توانستم با کیفیتی نه زیاد خوب ولی قابل فهم، کتابها را در ماشین گوش کنم و به این ترتیب حداقل روزی یک ساعت از وقتم را زنده کنم.
کتابهای صوتی گویا درآن سوی آبها طرفداران خاص خود را دارد. کتابهای روز و مطرح توسط گویندگان حرفهای با کیفیتی عالی با قیمتی کمی کمتر از نسخه چاپی کتاب به فروش میرسند.
به عنوان مثال کتاب «رمز داوینچی» را بعد از دیدن فیلمش گوش کردم. شاید به جرأت بتوانم بگوم، که گوینده کتاب با تغییر صدا و لحن برای پرسوناژهای مختلف، به مراتب درک بصری بیشتری را نسبت به فیلم ایجاد میکرد. من اصلاً نمیتوانم گوش کردن به این کتاب را با تماشای فیلم آن مقایسه کنم.
کتابها را به وفور میتوان از طریق نرمافزارهای تشریک فایل دراینترنت پیدا کرد. یا دقیقتر بگویم دزدید.
متأسفانه در زمینه کتابهای فارسی، وضعیت به این خوبی نیست. الطاف یکی از دوستانم باعث شد که بتوانم به چندین کتاب که توسط موسسهای که برای نابینایان کتاب میخواند دسترسی پیدا کنم.ه متأسفانه عموماً این کتابها کیفیت قابل قبولی نداشتند.
:کتابهای زیر فهرستی از کتابهایی است که در این دو سه ماه توانستم بخوانم
Losing My Virginity, Richard Branson
Davinci Code, Dan Brown
There is a spiritual solution to every problem, Dr. Wein Dier
Getting things done fast, David Allen
The last Question, Isaac Asimov
A short history of nearly everything, Bill Bryson
Sunday, May 27, 2007
ساز مخالف
دولت احمدی نژاد در شرایط بسیار حساس تاریخی قرار گرفته است.
جام زهر، سهمیهبندی بنزین که قطعاً نارضایتی عمومی مردم را به دنبال خواهد داشت، نصیب آقای احمدی نژاد شده و به نظر میٰرسد که تلاشهای دولت نیز برای فرار از آن به جایی نرسیده است، موجبات حاد تر کردن اوضاع را فراهم کرده است.
در موقعیتی که ناوگان جنگی آمریکا در مرزهای جنوبی کشور مشغول قدرت نمایی است و احتمال حمله نظامی به ایران، خیلی دور از ذهن نیست، نیازمندی دولت به حمایت مردم، بعد از دوران انتخابات در بالاترین سطح خود قرار دارد. با توجه به احتمال خروج ایران از پیمان ان پی تی، اگر کسی خیال حمله به ایران را داشته باشد، تنها به منظور براندازی خواهد بود.
گرانیهای اخیر و به ویژه گرانی مسکن نیز که خود داستانی مجزا است.
حمایت مردم از دولت، میتواند برگ برنده دولت در چانهزنیهای هستهای باشد. در این گیر و دار، مسئله برخورد با زنان و دختران بد حجاب و به خصوص تبلیغات گستردهای که حول و حوش آن صورت گرفته، کمی شک برانگیز به نظر میرسد.
سردار قالیباف در زمان فرماندهی نیروی انتظامی تلاشهای ارزشمندی در راستای تغییر نگرش مردم به نیروی انتظامی به عنوان نیروی طرف مردم کرد. حرکتی که به نظر میرسد اکنون مسیر معکوسی را طی میکند.
Monday, May 21, 2007
فی ایجاد الوبلاگ
چند وقتی هست که می خواهم یک وبلاگ راه بندازم. از همین بهانه های همیشه مثل گرفتاری ونداشتن وقت یک مدتی مانع شد. آستین ها رو که زدیم بالا مسئله دوم پیش اومد که کجا باشه بهتره. به خاطر با مزه بازیهای گوگل به گزینه دیگه ای فکر نکردم.
مسئله مهمتر و جدیتر اسم بود. این یکی دیگه مصیبته. هر چی به ذهن آدم خطور کنه قبلا به فکر یکی دیگه رسیده . اسمی که بیشتر از همه به نظرم جالب اومد کمه سوفار بود. سوفار به پر تیر تیر و کمان گفته می شه. با یک آرم ساده از همان پر. دوستی دارم که معتقد است اسم نباید خیلی معنی داشته باشه.ضمن اقتدا بهش، بی ربط بودن را هم بهش اضافه کردم.
لازم به توضیح نیست که بنده خدایی قبلأ این اسم را گرفته و دست نخورده رهاش کرده به امان خدا.
حالا فعلا با همین اسم ساده مینویسم تا بعد سر فرصت یک چیز مناسبی که قبلا یکی نگرفته باشدش پیدا کنم.
عشق دردانه است و من غواص و دریا میکده سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر برکنم